حكايت سپيده
مادرتو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی.
مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت.
قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک.
مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر.
فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.
ورود امام زمان ممنوع
یه هفته می شد کارت های عروسی روی میز بودند.چه کسانی را دعوت کند.فهرست مهمان ها و کارهای عروسی ذهنش را مشغول کرده بودند.
برای او که عروس این مجلس بود، مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.
از این که دایی جان سفر بود وبه کارها نمی رسید غصه می خورد:کاش می آمد. دو نوع کارت
چاپ کرده بود .
کارت های مخصوص برای آدم های مهم بودندوخود وهمسرش آن هارو می بردند وسفارش می کردند حتما بیایید اگه نیامدی دلخور می شویم.
دلش می خواست عروسی اش بهترین باشدهمه باشند وخوش بگذرانند. مفصل هم تدارک دیده بودند.بهترین خوانده وبهترین ارکست هم مهیا شده بود .
بدون این ها کهئ مجلس عروسی معنا نداشت!برایش بهترین تالار شهر راگرفته بودند.از چندتا از دوستانش که حسابی مجلس گرم کن بودند وخوب می رقصیدند هم دعوت کرده بود.
شوخی که نبودشب عروسی بود.یک شب که هزار شب نمی شد!همان شبی که همه به هم محرم می شدند.همان شبی که وقتی عروس بله می گوید به تمام مردات شهر محرم می شود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر می گریند فهمیده بود..عروس اما یادش رفته بود برایش کارت دعودت بفرستد،اما او آمده بود. به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:((ورود امام زمان اکیداممنوع))دور تر ایستاد وگفت :دختر م، عروسیت مبارک!ولی ای کاش کاری می کردی تا من هم می توانستم بیایم. مگر می شود شب عروسی دختر،پدر نیاید.وبعد گوشه ای نشست ودست به دعا برداشت.
امام زمان علیه اسلام پدر معنوی همه ما هستند.
تعويض خودرو را ديده ايد؟ طرف ماشين مدل پايين و فرسوده خودرا مي برد وتحويل مي دهد وآن گاه پيش چشم خودش شيشه ها خرد مي كنند وماشين را پرس مي كنند.صاحب ماشين هم وقتي كه مي بيند و تماشاي مي كنند لذت مي برد،چون ماشين مد ل بالا تري به او مي دهند و اين دقيقا تعريف مرگ است .اين بدن مثل يك ماشين است ويك روزي جمع مي شود، خاك مي شود، وما تماشا مي كنيم ولذت مي بريم ، چرا؟ چون يك قالب نوراني وروحاني به ما بي باكانه دربرابر تير وتيغ ونيزه وسنان سينه سپر مي كردند،همين بود كه مرگ را خوب فهميده بودند. ما نيز اگر مرگ را خوب بفهميم، زندگي بر ايمان شرين خواهد شد.مي دهند. سّر اين كه اصحاب سيدالشهدا (عليه اسلام) بي با كانه در برابر تير وتيغ ونيزه وسنان سينه سپر مي كردند ، همين بود كه مرگ را خوب فهميده بودند .
ما نيز اگر مرگ را خوب بفهميم ، زندگي برايمان شرين خواهد شد.
هركس با دعا كردن مي كوشد به منبع ايمان وقدرت دست يابد وبا آن رابطه برقرار كند،اما با سكوت اين فرصت را مي توان بدست آورد تا به نداي دروني خود گوش كرد وبا آن يكپارچه شد. دعا راهي به سوي بيرون است ، در حالي كه سكوت راهي به سوي درون است.با دعا هر كسي مانند يك فرستنده است ، اما باسكوت هر كسي دريافت كننده مي شود. به عقيده ي بنده ما بايد خداوند را صدا بزنيم وروزانه قدردان او باشيم.
منبع: لحظات زندگي مترجم آزاده سخايي منش