مردم این شهر تورافراموش کرده اند،تورا از یادهابرده اند،من هم تورا فراموش کرده ام!
اکنون در این بیابان غربت گرفتار شده ام ،هیچ کس نیست تا به فریادم برسد، من چه باید بکنم؟کجابروم؟
تو که می دانی من هیچ پناهی ندارم؛ازمردم شهر فراری شده ام،آخر در شهر،کسی به فکر تونیست ،من درجستجوی توهستم.درست است ازتو دور مانده ام،اما هنوز در قلب من عشق توشعله می کشد.
می دانم که این دنیا،هیچ وفاندارد،باور کرده ام که دیر یا زود باید از اینجا بروم،دل بستن به اینجا کاری بیهود است،آیا ادم عاقل«سراب»دل می بندد؟
تو خودت از حال من با خبر هستی . می دانی که من از دل بستن به این «سراب ها» خسته شده ام !
مولای من ! من راه را گم کرده ام ، می خواهم به سوی تو بیایم . می خواهم با تو سخن بگویم .
خدا تورا« مهدی » نام نهاد است وتورا امام من قرار داده است ، تو همان کسی هستی که اگر من به سوی تو نیایم و به راه دیگر بروم ، گمراه خواهم شد
« اللهم عجل الولیک الفرج»